همچون مسافری
از پس سال های دور ، پشت در خیالت مانده ام …
یک شب مرا مهمان خواب و خیالت نمی کنی ….؟!
سید حسین دریانی?
احساس وحشیِ خواستنت در من می تازد
مرا بخوان
من رام آغوشِ تو هستم
می نویسم :
د
ی
د
ا
ر
تو اگر با من و همراهِ منی
یک به یک فاصله ها را بردار
بی تو من
خاص ترین خاصیتم . . . تنهائیست !
بعضی چیزها را ” باید ” بنویسم
نه برای اینکه همه ” بخونن ” و بگن ” عالیه “
برای اینکه ” خفه نشم “
همین !
ساعت را برداشتم
تا نکوبد ثانیه های نبودنت را ،
که حس نکنم چه قدر برای آمدنت دیر شده …
نشسته ام
و بین رفتن های تو و ماندنهای خودم مخرج مشترک می گیرم!
حاصلش فقط داغِ تو می ماند
روی دلم
نه به چاهی ، نه به دام هوسی افتاده
دلم انگار فقط یاد کسی افتاده …
من عاشقت بودن را خوب بلدم !
دوست داشتنت را به من بسپار
زندگى موسیقى گنجشکهاست
زندگى باغ تماشاى خداست…
زندگى یعنى همین پروازها،
صبح ها، لبخندها، آوازها…
زندگى ذره ى کاهیست، که کوهش کردیم
ثانیه های بی تو می گذرند
اما من نه !
از ثانیه های بی تو نمی گذرم
کاش می شد دفتری نو باز کرد
حرف دل را باید از اول نوشت
کاشکی می شد تمام درد را
در سکوتی ساده و مجمل نوشت
قصه از آنجا شروع شد
که از “عادت کردن” فرار کرد?م
و به “فرار” عادت کرد?م
“برای چندمین سال”
فردا برای من ، پر کارترین روز سال است
باید گره از تمام سبزه های شهر باز کنم ،
مبادا کسی تو را آرزو کرده باشد !
” دلـم ” بهــانه ? ” تـــو ” را دارد !
تــــو م? دانــ? بهانه چ?ست؟
بهــانه ، همان است که شب ها خواب از چشم خ?س من م? دزدد …
بهــانه همان است که روزها م?ـان انبـوه? از آدم ها …
چشمانم را پـــ? تو م? گرداند .
بهــــانه همان صبر? است که به لبانم سکـــوت م? دهد؛
تا گ??ه ا? نکنم از ” نبـودنت “
مـادربـزرگ می گفـت :
قلبــت که بــی نظـم زد
از همیــشه عاشق تـری
اشکـت که بـی اختیــار ریخـت
از همیــشه دلتنــگ تـــری
شبــت هم کـه بـا درد گذشـت
فکـرت از همیـشه درگیــرتـر اسـت
باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب
ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب